"نیویورک"۶[فصل۴تو کی باشی]
|اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد یادت از جانم فراموش!|
|نیویورک/۱۱شب|
جونگ کوک درحالی که با دستمال کاغذی چشماشو پاک میکرد رو به تهیونگ کرد و با ناباوری سرشو تکون داد:
باورم نمیشت منو فراموش کرده..!
با گفتن این جمله دوباره بغضش ترکید و گریه کرد و از سر گرفت.
تهیونگ دستشو روی شونهی جونگ کوک گذاشت و نوازشش کرد:
میدونم برات سخته جونگ کوک ... ولی اون دختر خیلی چیزارو از سر گذرونده...
تهیونگ با گفتن این جمله لبخند زد و با بغض به زمین خیره شد:
با این وجود این اتفاقایی که افتاد عشق ا.ت به تو بیشتر از همیشه ثابت شد ... اون دختر یه مجنونه ، مجنون تو جونگ کوک! اون تو رو به یاد نمیاره چون تمام تو توی قلبش جا گرفته تمام خاطراتی که دیگه توی حافظهش نیست توی قلبشه!
تهیونگ دستشو روی قلب جونگ کوک گذاشت:
دقیقا همینجا..! جونگ کوک ، تو چیزی رو داری که من حتی توی رویاهام هم صاحبش نشدم ! تو قلب یه نفر رو تمام کمال برای خودت داری ، یه خونه که همیشه مطمئنی مال توعه و هر جا بری میتونی توش برگردی..!
جونگ کوک به چشمای تهیونگ که پر از اشک شده بود نگاه کرد:*باورم نمیشه با این همه زخمی که داری مشکلات منو ا.ت هم به دوش میکشی!*
با لبخند بزرگی که روی صورتش نقش بسته بود سمت تهیونگ رفت و محکم بغلش کرد:
ممنونم تهیونگ ... بخاطر همه چیز!
میدونم که توام بالاخره خونهتو پیدا میکنی رفیق
تهیونگ خندید و متقابل جونگ کوک رو بغل کرد:
آره جونگ کوک ، مطمئنم همینطوره..!
جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و دستشو روی شونه های تهیونگ گذاشت:
درسته که من دوست پسرت نیستم تهیونگ ... ولی دلم میخواد بدونی که چقدر دوست دارم ، خیلی بیشتر از یه دوست..!
•••
|سئول/10شب|
:اون دخترهی نکبت کجاست! شنیدم که بهش ماموریتم دادین رئیس! چیشده؟ نکنه عروس خانمو پسند کردین!
لونا درحالی که پاهاشو رو زمین میکوبید با تمام عصبانیتش هر چی دلش میخواست میگفت ... و به آخرتش فکر نمیکرد!
همینکه جملهی آخر رو گفت و به اتاق رسید ، تنها چیزی که متوجه شد این بود که صورتش کبود شده و روی زمین افتاده.
نگردد یادت از جانم فراموش!|
|نیویورک/۱۱شب|
جونگ کوک درحالی که با دستمال کاغذی چشماشو پاک میکرد رو به تهیونگ کرد و با ناباوری سرشو تکون داد:
باورم نمیشت منو فراموش کرده..!
با گفتن این جمله دوباره بغضش ترکید و گریه کرد و از سر گرفت.
تهیونگ دستشو روی شونهی جونگ کوک گذاشت و نوازشش کرد:
میدونم برات سخته جونگ کوک ... ولی اون دختر خیلی چیزارو از سر گذرونده...
تهیونگ با گفتن این جمله لبخند زد و با بغض به زمین خیره شد:
با این وجود این اتفاقایی که افتاد عشق ا.ت به تو بیشتر از همیشه ثابت شد ... اون دختر یه مجنونه ، مجنون تو جونگ کوک! اون تو رو به یاد نمیاره چون تمام تو توی قلبش جا گرفته تمام خاطراتی که دیگه توی حافظهش نیست توی قلبشه!
تهیونگ دستشو روی قلب جونگ کوک گذاشت:
دقیقا همینجا..! جونگ کوک ، تو چیزی رو داری که من حتی توی رویاهام هم صاحبش نشدم ! تو قلب یه نفر رو تمام کمال برای خودت داری ، یه خونه که همیشه مطمئنی مال توعه و هر جا بری میتونی توش برگردی..!
جونگ کوک به چشمای تهیونگ که پر از اشک شده بود نگاه کرد:*باورم نمیشه با این همه زخمی که داری مشکلات منو ا.ت هم به دوش میکشی!*
با لبخند بزرگی که روی صورتش نقش بسته بود سمت تهیونگ رفت و محکم بغلش کرد:
ممنونم تهیونگ ... بخاطر همه چیز!
میدونم که توام بالاخره خونهتو پیدا میکنی رفیق
تهیونگ خندید و متقابل جونگ کوک رو بغل کرد:
آره جونگ کوک ، مطمئنم همینطوره..!
جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و دستشو روی شونه های تهیونگ گذاشت:
درسته که من دوست پسرت نیستم تهیونگ ... ولی دلم میخواد بدونی که چقدر دوست دارم ، خیلی بیشتر از یه دوست..!
•••
|سئول/10شب|
:اون دخترهی نکبت کجاست! شنیدم که بهش ماموریتم دادین رئیس! چیشده؟ نکنه عروس خانمو پسند کردین!
لونا درحالی که پاهاشو رو زمین میکوبید با تمام عصبانیتش هر چی دلش میخواست میگفت ... و به آخرتش فکر نمیکرد!
همینکه جملهی آخر رو گفت و به اتاق رسید ، تنها چیزی که متوجه شد این بود که صورتش کبود شده و روی زمین افتاده.
۱۶.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.